سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] فرزند را بر پدر حقى است و پدر را بر فرزند حقى . حق پدر بر فرزند آن بود که فرزند در هر چیز ، جز نافرمانى خداى سبحان ، او را فرمان برد ، و حق فرزند بر پدر آن است که او را نام نیکو نهد و نیکش ادب آموزد و قرآنش تعلیم دهد . [نهج البلاغه]

نشریه طنز وصله

طنز سیاسی.......

 و چه خالی می‌رفت

یه روز یه آقای کارگزار تکنوکرات با یک خانوم روشنفکر چپی تصمیم گرفتن خوشبخت بشن. در نتیجه یه کانون گرم خانواده تشکیل دادن و شروع کردن به گفتمان با همدیگر

خانومه گفت: دخترمون باید لیسانیسه هنرهای تجسمه بشه.

آقاهه گفت: پسرمون باید دکترای مهندسی پزشکی بشه.

خانومه گفت: دخترم باهاس دوچرخه سوار بشه.

آقاهه گفت: پسرم باهاس دیپلماسی خارجی یاد بگیره.

خانومه گفت: از کجا معلوم دخترمون پسر باشه؟

آقاهه گفت: از کجا معلوم پسرمون دختر باشه؟

بالاخره در یک صباح دل‌انگیز بهاری بچه‌شون به دنیا اومد:

باباش گفت: ماشاالله چشماش با دو؟؟ به خودم رفته

مامانش گفت: الهی ناز بشه، لبای غنچه‌اش به خودم رفته

باباش گفت: کاش پسرم دختر بود

مامانش گفت: خوب شد . دخترم پسر شد.

بعد از سه ماه و 7 روز عمه و عمو و دایی و خاله و اقدس و اکبر و محمد وعباس جمع شدن وقرار شد واسه پسره اسم بذارن.

عمه‌جان گفت: اسمشو بزارین نعمت ماشاالله پسرم خیلی پا قدم داره

عموجان گفت: نه خواهر، نعمت چیه، زمونه عوض شده اسمشو بزارین سیاوش که معلوم شد ایرونی‌یه.

دایی‌جان گفت: آقاجان سیاوش چیه؟ این پسر از همین الان پشت لبش داره سبز می‌شده معلومه از اون چپ‌های مبارز می‌شه، اسمشو بزاریم روزبه که بچه‌ام توی کارگران و دهقانان محبوب باشد.

خاله‌جان گفت: دادش ؟ همون شما توده‌ای بودی برای هفت پشتمون بسه

اسمشو بذاریم بیل که مثل بیل گیتس پولدار بشه و مملکت را به رفاه  برسونه

اقدس گفت: خواهر آخه بیل هم شد اسم؟ اسم را بذاریم وحید که با همه اتحاد ملی داشته باشد.

اکبرآقا گفت: آقا این اسما خوب نیست من می‌گم. اسمش را بزاریم کارگزار که مملکت اوضاعش به هم نخوره!

محمد آقا: ؟؟ آقا! شما هشت سال اسم گذاشتن بشه! اسمش را بذاریم رسول‌ که گفتگوی تمد نشو خوب شد.

عباس آقا: اصلاً این حرفا بیخوده- این بچه دو روز دیگر به حرف هیچ کدوم‌تون گوش نمی‌کنه.

بالاخره اسم واسه بچه نگذاشتن- تا 2 سال- یواش یواش بچه در قیافه‌اش عوض شد. یواش یواش راه رفت- گاهی می‌دوید- گاهی شعار می‌داد. گاهی ساکت بود- چشماش گاهی بعضی چیزها را نمی‌دید- هر روز یک تصمیمی می‌گرفت- یه کار می‌کرد- بالاخره همه جمع شدن و اسمشو گذاشتن: دولت عدالت!




وصله ::: شنبه 86/5/13::: ساعت 11:57 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 11


بازدید دیروز: 17


کل بازدید :39342
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : وصله[42]
نویسندگان وبلاگ :
محمد جواد شایق (@)[0]

علیرضا (@)[14]


 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<